کد مطلب:5461 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

دوری از بستگان
سران قریش از نفوذ آیین پاك محمّدی در ناراحتی به سر می بردند و در فكر چاره جویی بودند.

در رابطه با فداكاری حضرت رسول صلی الله علیه وآله و دوری از بستگان و خویشان در راه نشر دین اسلام، تاریخ مربوط به صدر اسلام را مناسب است كه از كتاب فروغ ابدیت اثر ارزشمند آیت ا... سبحانی، به صورت مختصر پی می گیریم:

سران قریش، از نفوذ پیشرفت حیرت انگیز آیین یكتاپرستی، سخت ناراحت و در فكر چاره و راه حلّ بودند.

اسلام آوردن امثال حمزه، تمایل جوانان روشن دل قریش و آزادی عملی كه در كشور حبشه نصیب مسلمانان شده بود، بر حیرت و سرگردانی حكومت وقت افزوده بود و از این كه از نقشه های خود بهره ای نمی بردند، سخت متأثر بودند.

از این رو به فكر محاصره اقتصادی كه نتیجه آن، بریدن رگ های حیاتی مسلمانان بود، افتادند تا از نفوذ و پخش اسلام بكاهند و پایه گذار و هواداران آیین خداپرستی را در میان این حصار، خفه سازند.

بر این اساس، سران قریش عهدنامه ای را نوشتند و در داخل كعبه آویزان نمودند و سوگند یاد كردند كه ملت قریش تا دم مرگ طبق مواد زیر رفتار كنند:

1. همه گونه خرید و فروش با هواداران محمّد تحریم می شود.

2. ارتباط و معاشرت با آنان اكیداً ممنوع می گردد.

3. كسی حق ازدواج با مسلمانان را ندارد.

4. در تمام پیش آمدها، باید از مخالفان محمّد طرف داری كرد.

متن این پیمان به امضای تمام متنفذان قریش رسید و با شدّت اجرا شد.

یگانه حامی پیامبر، ابوطالب از عموم خویشاوندان (فرزندان هاشم و مطلب) دعوتی كرد و یاری پیامبر را بر دوش آنان نهاد و دستور داد كه عموم فامیل از محیط مكه به دره ای كه در میان كوه های مكه قرار داشت و به شعب ابی طالب معروف بود و دارای خانه های محقّر و سایبان های مختصری بود منتقل شوند. برای جلوگیری از حمله های ناگهانی قریش در نقاط مرتفع، افرادی را برای دیده بانی گماشت تا آن ها را از هرگونه پیش آمد باخبر سازند [1] .

این محاصره، سه سال تمام طول كشید. در این مدت، جوانان و مردان با خوردن یك دانه خرما در شبانه روز زندگی می كردند. گاهی یك خرما را دو نیم می كردند.

فشار گرسنگی به حدی رسیده بود كه سعد وقاص می گوید: شبی از میان دره بیرون آمدم. در حالی كه نزدیك بود تمام قوا را از دست بدهم. ناگهان پوست خشكیده شتری را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و كوبیدم، بعد با آب مختصری خمیر كرده و از این طریق سه روز به سر بردم. جاسوسان قریش در تمام راه مراقب بودند كه مبادا كسی خواربار به شعب ابی طالب ببرد.

برخی معتقدند كه پیامبر، ابوطالب و خدیجه، در این مدت محاصره، تمام دارایی خود را از دست داده بودند. ناگهان پیك وحی نازل شد و گزارش داد موریانه تمام آن پیمان را كه قریش نوشته و مُهر كرده بودند خورده است. جز جمله نخست آن «باسمك اللهم» كه بر جای خود باقی است. پیامبرصلی الله علیه وآله، ابوطالب را از این امر آگاه ساخت و هر دو نفر با گروهی از شعب بیرون آمدند و در كنار كعبه نشستند. در این موقع، دور ابوطالب را گرفتند و به او گفتند: آیا وقت آن نرسیده است كه خویشاوندی خود را با ما به یادآوری و از حمایت برادر زاده ات دست برداری؟

ابوطالب رو به آنان كرد و گفت: عهدنامه را بیاورید. برادرزاده من از طرف پروردگار خویش خبری دریافت كرده است كه اگر سخنش راست باشد، از كار خود دست برمی دارید؟

گفتند: آری.

گفت: اگر سخنش دروغ باشد من نیز او را تحویل شما می دهم تا او را بكشید.

ابوطالب جریان را تعریف نمود و قریش مُهر عهدنامه را شكستند و دیدند موریانه همه را، جز نام خدا خورده است. البته این جریان مایه هدایت كفّار قریش نگشت و حتّی بر عنادشان نیز افزودند.

حتّی نزدیكان را كه به خدا ایمان نیاوردند از خود برانْد.

9: «وَ أَقْصَی الأَدْنَیْنَ عَلَی جُحُودِهِمْ»

ءتا آنجا كه نزدیك ترین بستگان خود را كه به خدای یكتا ایمان نیاوردند از خود دور ساخت و برانْد.


[1] سيره ابن هشام، ج1، ص350؛ تاريخ طبري، ج2، ص78.